روایت سیمین از غروب زندگی جلال؛
کارش که تمام شد، خندهای از روی رضایت بر لب آورد و گفت: «خستهام، اما نمیتوانم مراعات خستگی را بکنم. وقت من کم است و خیلی کارها هست که باید تمامشان کنم. با این حال، حالا باید کمی استراحت کنم.»
کد خبر: ۲۳۲۱۶۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۱۹